المشاعره العربستان با القطر قبل از القطع الروابط 

محمد رضا شکیبایی :

عربستان:
منافع را رها کردی و رفتی
به ما بیخود جفا کردی و رفتی

نگفتی بی تو داعش می شود زار؟!
از او خود را جدا کردی و رفتی

قطر:
تو را با دیگری ای شیخ دیدم
کنار جان کری ای شیخ دیدم

زمانی که ترامپ آمد تو را من
به فکر سروری ای شیخ دیدم

 

عربستان:
تماماً من تو را تکریم کردم
و عشقم را به تو تقدیم کردم

ولی وقتی نمکدان را شکستی
همانجا من تو را تحریم کردم

قطر:
اگر چه از تو لایق ‏تر نبودم
به قدرت گر چه از تو سر نبودم

ولیکن عشق تو هم ساعتی بود
-بلانسبت- که من هم خر نبودم

عربستان:
برو تا با غم و دردم بسازم
ز دست یار نامردم بسازم

برو تا بعد تو از این امارات
به جایت یک نفر همدم بسازم

قطر:
دعایم هست تا تنها بسوزی
به دست انتحاری‌ها بسوزی

برای ازدیاد سوزش تو
رَوم من سوی ایران تا بسوزی

منبع : صفحه طنز وطن امروز – شماره ۲۱۸۷

کاریکاتور : هادی لطفی – نیشخط

  



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 1 تير 1396 ] [ 8:4 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

 داستان گريبان فرزدق!

در كتاب لطايف و ظرايف ادبي، حكايت شيريني از به شهرت رسيدن شيخ اجل، سعدي شيرازي، نقل شده است.

موقعي كه سعدي در سنين جواني، تازه لب به شاعري گشوده بود، در شيراز دو نفر شاعر معروف بودند كه تخلص يكي«خاقان» و ديگري«فرزدق» بود. روزي هر سه به اتفاق به اطراف شيراز رفته و لب خندقي نشسته بودند. فرزدق به رسم مشايخ صوفيه، گريبان خود را چاك زده و باز گذاشته بود. در همان احوال سعدي غزلي خواند و از آنها خواست تا نظر خود را درباره اش بگويند. آنها گفتند غزل بدي نيست ولي براي تفريح و مطايبه، بهتر است هركدام مصرعي بگوييم. اگر تو نيز از عهده برآمدي، آن وقت مي تواني در جرگه شاعران در آيي. سعدي قبول كرد.

از اين رو ابتدا فرزدق با اشاره به خندق گفت: من آب وضو دگر ز خندق نكنم!

خاقان به كنايه و با اشاره به سعدي گفت: من گوش دگر به حرف احمق نكنم!

سعدي رو به خاقان كرده و فورا پاسخ داد:
نامردم اگر دفتر اشعار تو را
مانند گريبان فرزدق نكنم!



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ چهار شنبه 9 مهر 1393 ] [ 2:14 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

تفکیک جنسیتی

گره ای هست که وا می شود انشا ء الله

 شهر از این وضع رها می شود انشاء الله

مشکل جامعه این است که ما مختلطیم

 کهنه دردی که دوا می شود  انشاءالله

 زده ام فالی و تفکیک گری می آید

 طرح  او راه گشا می شود  انشا ء الله

 طبق این طرح  به عنوان مثال اسانسور

هرکجا هست  دوتا می شود انشا ء الله

در ادارات و مکان های عمومی   جداْ

 زن جدا مرد  جدا می شود انشا ء الله

 پارک ، فرهنگ سرا ،  کله پز ی ، قبرستان

 یا مجزا شده یا می شود انشاء الله

 از همین ماه جدا گانه به پا خواهد شد

 شب شعری که به پا می شود انشا ء الله

 زن فقط پیش زنان  شعر و غزل خواهد خواند

 یا به کل قطع صدا می شود انشا ء الله

 بعد هم کم کمک از محفل و هر انجمنی

 جمعشان پخش و پلا می شود انشاءالله  

  جای زن خانه و زاییدن شیران نر است

 بعد از این شیر بِزا می شود انشا ء الله

 سر هر کوچه حدودا دو سه تا زایشگاه

 از همین ماه بنا می شود انشا ء الله

 بس به ساپورت بلا هستی ما سوخته است

 فلذا  دفع بلا می شود انشاءالله

 آن که بد پوششی اش زلزله برپا می کرد

 مانتو اش قد ردا می شود انشا ء الله

دل که دائم به تکان  بود  از  این پس  دور از

 شر  این زلزله ها می شود  انشا ء الله

شاعر: استاد مصطفی مشایخی 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ یک شنبه 6 مهر 1393 ] [ 1:32 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنز

 

آنان کـه  سوار خودرویی زیبایـــــــید

دارنــده ی ماشیــــــــــن مدل بالایید

سهمیه بنزین شما قطع شده است

با کارت سوخت خود کجــــا می آییـد

Description: http://blogfa.com/images/smileys/26.gif

بایــد که خریـــــد یک ژیان یا که رنو

زین پس ز پی خود روی آنتـیـک برو

تغییر نموده سهمیه بنــدی سوخت

شد قطع  دگر سهمیـــــه بنز و پـژو

سراینده : مصطفی مشایخی

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 4 ارديبهشت 1393 ] [ 5:43 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز( انصراف از یارنه)

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

 شنیدم که مامان به بابام گفت

بیا فرم یارانه را پر نکن 

مرا دپرس احوال و دلخور مکن

 که این پول آخر کجا حق ماست 

اگر کارمندی  بگیرد رواست

تو دلال ارزی و وضعت خفن 

ببین هیکلت را شدی کرگدن 

 خروشید  بابا م و با خشم گفت  

 که  ای زن مزن بیش از این حرف مفت

که خر پولی هر کسی بیشتر  

 بود احتیاجش  بسی بیشتر   

 ستاد تشویق مردم به انصراف از یارانه 

سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ شنبه 30 فروردين 1393 ] [ 5:35 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(می‌کنم از دست مهمانان فرار!)

 

 
محمد جاوید، شاعر و طنزپرداز در جدیدترین پست وبلاگش شعری درباره روزهای ابتدایی بهار و دیدوبازدیدهای آن نوشته است.

«عطر نرگس رقص باد آهسته می آید بهار»
بنده اما می کنم از دست مهمانان فرار
گرچه فروردین هوایش دلپذیر و جالب است
لیک هرگز نیستم من این هوا را خواستار
چون به همراه هوای دل پذیر فرودین
می رسد مهمان برایم از یمین و از یسار

چون که مدت هاست هشتم را به نه دادم گرو
پس به من از جانب این قوم می آید فشار
نیست درمان جز فرار از حمله ی قوم مغول
چون بجز تخریب از آنها نباشد انتظار
یا به هر علت اگر در خانه ماندم روز عید
می کنم خود را به شکل ماهرانه استتار
لامپ ها خاموش می گردند در اوقات شب
تا یقین گردد که رفته میزبان از این دیار

آیفن تصویری خود را چنان میزان کنم
تا شود رخسار مهمانان به خوبی آشکار
هرچه زنگیدند و کوبیدند در را، بی خیال
میهمان چون خسته گردد می رود دنبال کار
گر زبانم لال آمد زورکی در خانه ام
می روم زیر لحاف و می کنم داد و هوار:
دارم از سردرد می میرم به فریادم رسید
می شوم از دست این سردرد آخر رهسپار

لوزه تینم باد کرده معده ام دارد ورم
کلیه ام در خود هزاران سنگ کرده احتکار
شست پای راستم رفته درون چشم چپ
نیست دیگر بعضی از اعمال من در اختیار
میهمان بخت برگشته ترحم می کند
بر من بیمار و کی گیرد در آن خانه قرار؟
از من بیمار کی خواهان عیدی می شود؟
تازه شاید رحم کرد و داد ما را صد دلار

از پذیرایی مهمانان شوم آخر خلاص
در امان مانند سیب و موز و کیوی و خیار
الغرض «جاوید» با این پولتیک! جالبش
«می شود حالی به حالی، خوش به حال روزگار »
چون که دک شد میهمان از خانه برخیز و برقص
«ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار»


موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ سه شنبه 19 فروردين 1393 ] [ 1:8 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر فواید انصراف از گرفتن یارانه

ابن  هسانه  در کتاب  مضرات الیارانه  می گوید :" نگرفتن یارانه و انصراف از آن ،موجب طول عمر تا صد و پنجاه سال  می شود ".

از ابو بتانه  نقل شده است که  گفته است : " چند شبی در خواب همی دیدم که کوهی  بزرگ بر روی دوشم است چنان که از سنگینی آن جنبیدن  نیارستمی  وهر شب  دچار کابوس همی شدم ،  خواب گزاران همی گفتند که این کوه ،همان یارانه است  از گرفتنش انصراف ده تا راحت بخسبی ،انصراف همی دادم و راحت خسبیدم :.

 پزشکان می گویند  یارانه بگیران نسبت به یارانه نگیران ، هفت صد بار بیشتر به بیماری های  قلب و عروق مبتلا می شوند ،   این پزشکان می افزایند که نتیجه ی تحقیقات نشان داده است  در دوسال گذشته نود در صد افرادی که سکته کرده اند ، یارانه بگیر بوده اند.

حکایت کنند که یارانه بگیری با الاغ  سوی خود عابر باک همی رفت  تا یرانه ی خویش همی ستاند  به ناگاه  الاغش  در چاله ای فرو همی شد  ویارانه بگیر بخت بر گشته با مخ بر زمین فرو همی آمد

 آن شنیدستی  که یک یارانه بر         ناگهان افتاد از بالای خر

 گفت زرت مرد دنیا دوست را        می کند یارانه قمصور ای بشر

  ابن سوبسیت  بلخی می گوید ،چند وقتی بود که غذا از مری ام پایین نمی رفت وهر چه در دهان می نهادمی ،  در گلو گیر همی کرد ،به نزد طببیان  همی رفتم  و نسخه ها دادند و افاقه نکرد  ،تا شبی پیر طریقتی  فرمود  از گرفتن یارانه انصراف همی ده ،بهبودی حاصل همی آید ،فردا انصراف همی دادم و از آن روز ،  مسیر مری تا معده  گشوده همی گشت  و  بهبود حاصل همی آمد.

شیخ را گفتند به جز صدقه ،چه چیز دیگری رفع بلا همی کند  فرمود انصراف از گرفتن یارانه/

آورده اند که یارانه بگیری را دیدند که  در قعر جهنم ، گرفتار چهل و پنج اژدها ی دو سر همی بود و فریاد کنان  کمک همی طلبید  و کسی به فریاد او نرسید و صالحان همی گفتند که این چهل و پنج اژدها همان چهل و پنج هزار تو مان یارانه ای است که وی  در طول حیات می گرفته است  و از گرفتن آن انصراف نداده است.

 بزرگی می گوید  خواب همی دیدم  که  به بهشت همی رفته ام . اما   دست هایم به سوی  جهنم  همی  دراز است و در آتش می سوزد ،خواب خویش نزد معبران همی بردم .گفتند این دستانی است که در دنیا به سوی  یارانه گرفتن دراز بوده است و هم اینک به آتش جهنم گرفتار همی شده است

روانکاوان می گویند :کسانی که از گرفتن یارانه انصراف داده اند  نسبت به کسانی که انصراف نداده اند  کمتر به افسردگی و دپرشین مبتلا می شوند / هم چنین روانکاوان اعتقاد دارند که گرفتن یارانه  موجب بیماری آلزایمر می شود  زیرا هوش و حواس را از بین می برد.

سراینده : مصطفی مشایخی 

ستاد تشویق مردم به انصراف از یارانه

 

 

 



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ سه شنبه 19 فروردين 1393 ] [ 1:44 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

سبد کالا

« ای بی سبد بکوش که صاحب سبد شوی »


از زیر خط فقر دلیرانه رد شوی


گر صف طویل بود نترس از طویلی اش


باید خلاصه جا زدنت را بلد شوی


با یک فشار بر چپ و با هـُل به سمت راست


بر دیگران مشابه سنگ لحد شوی


با هر کسی که معترضت شد بلا درنگ


دستی به یقه رفته و یک لحظه بد شوی


چون جا زدی به زور خودت را درون صف


باید برای دیگر افراد سد شوی


وقتی سبد گرفتی و کارت تمام شد


باید برای پاره کلاهت نمد شوی


با این سبد دیون خودت را ادا بکن


تا راحت ازمصائب چک یا سند شوی


مرغش خوراک سال تو را جور می کند


گر صاحب هزار فن و صد هنر شوی


شد قافیه ز شدت شادی عوض، ولی


ای با سبد بکوش کمی شاد تر شوی


چون این سبد به زندگی ات نور می دمد


در طی اوچ 
 ثانیه زیر و زبر شوی *


از برکت وجودی 
 این شیئ نازنین


پول دارتر ز والتون و شیخ قطر شوی
  **


دیگر کمان قامت تو راست می شود


کی زیر بار غول گرانی دمر شوی؟


ای بی خبر ز ذلت و فقر مـُدام ما


باید که از مصائب ما باخبر شوی


« جاوید» هم به قدرت تو رشک می برد


گر با سبد ز کو چه ی او رهگذر شوی



* اوچ= به ترکی یعنی 3
    ** آلیس والتون میلیاردر آمریکا یی

سراینده:محمد جاويد 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ جمعه 8 فروردين 1388 ] [ 11:6 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر فواید انصراف از گرفتن یارانه

 ابن  هسانه  در کتاب  مضرات الیارانه  می گوید :" نگرفتن یارانه و انصراف از آن ،موجب طول عمر تا صد و پنجاه سال  می شود ".

از ابو بتانه  نقل شده است که  گفته است : " چند شبی در خواب همی دیدم که کوهی  بزرگ بر روی دوشم است چنان که از سنگینی آن جنبیدن  نیارستمی  وهر شب  دچار کابوس همی شدم ،  خواب گزاران همی گفتند که این کوه ،همان یارانه است  از گرفتنش انصراف ده تا راحت بخسبی ،انصراف همی دادم و راحت خسبیدم :.

 پزشکان می گویند  یارانه بگیران نسبت به یارانه نگیران ، هفت صد بار بیشتر به بیماری های  قلب و عروق مبتلا می شوند ،   این پزشکان می افزایند که نتیجه ی تحقیقات نشان داده است  در دوسال گذشته نود در صد افرادی که سکته کرده اند ، یارانه بگیر بوده اند.

حکایت کنند که یارانه بگیری با الاغ  سوی صحرا همی رفت  به ناگاه ژای الاغش  در چاله ای فرو همی شد  ویارانه بگیر بخت بر گشته با مخ بر زمین فرو همی آمد

 آن شنیدستی  که یک یارانه بر         ناگهان افتاد از بالای خر

 گفت زرت مرد دنیا دوست را        می کند یارانه قمصور ای بشر

  ابن سوبسیت  بلخی می گوید ،چند وقتی بود که غذا از مری ام پایین نمی رفت وهر چه در دهان می نهادمی ،  در گلو گیر همی کرد ،به نزد طببیان  همی رفتم  و نسخه ها دادند و افاقه نکرد  ،تا شبی پیر طریقتی  فرمود  از گرفتن یارانه انصراف همی ده ،بهبودی حاصل همی آید ،فردا انصراف همی دادم و از آن روز ،  مسیر مری تا معده  گشوده همی گشت  و  بهبود حاصل همی آمد.

شیخ را گفتند به جز صدقه ،چه چیز دیگری رفع بلا همی کند  فرمود انصراف از گرفتن یارانه/

آورده اند که یارانه بگیری را دیدند که  در قعر جهنم ، گرفتار چهل و پنج اژدها ی دو سر همی بود و فریاد کنان  کمک همی طلبید  و کسی به فریاد او نرسید و صالحان همی گفتند که این چهل و پنج اژدها همان چهل و پنج هزار تو مان یارانه ای است که وی  در طول حیات می گرفته است  و از گرفتن آن انصراف نداده است.

 بزرگی می گوید  خواب همی دیدم  که  به بهشت همی رفته ام . اما   دست هایم به سوی  جهنم  همی  دراز است و در آتش می سوزد ،خواب خویش نزد معبران همی بردم .گفتند این دستانی است که در دنیا به سوی  یارانه گرفتن دراز بوده است و هم اینک به آتش جهنم گرفتار همی شده است

روانکاوان می گویند :کسانی که از گرفتن یارانه انصراف داده اند  نسبت به کسانی که انصراف نداده اند  کمتر به افسردگی و دپرشین مبتلا می شوند / هم چنین روانکاوان اعتقاد دارند که گرفتن یارانه  موجب بیماری آلزایمر می شود  زیرا هوش و حواس را از بین می برد.

 ستاد تشویق مردم به انصراف از یارانه

 سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ جمعه 8 فروردين 1388 ] [ 10:36 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عیدانه (شعر طنز)

نوروز رسید و من سفر خواهم رفت


در نیمه ی شب یا که سحر خواهم رفت

 

از جاده ی پشت خانه ام مثل فشنگ،


مهمان که رسید بنده در خواهم رفت!

………………..

از زبان بچه های فامیل:

مردان! همه قید کیش ِ خود را بزنید


یا قید تمام ِ خویش ِ خود را بزنید

 

یک عالمه ماچ و موچ باید بکنیم

 

لطفا دم عید ریش ِ خود را بزنید! 

سراینده:راشد انصاری

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ شنبه 2 فروردين 1393 ] [ 11:11 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تاثیر ماهواره (شعر طنز)

 
ممقلی هم عاقبت شد  اهل دیش

 آنتنی بگذاشت درایوان خویش

تا زند گشتی در این کانال ها 

فیلم ها و همچنین  سریال ها

بالشی بر پشت و ریموتش به دست 

صبح تا شب پای تی وی می نشست

فیلم ها بر روی  او تاثیر کرد

کم کمک رفتار او تغییر کرد

هر زمان می دید از آن تیپ ها

شکوه سر می داد و می گفت  ای خدا

از چه رو  یارم  فشن اندام نیست

یعنی  آن چیزی  که من می خوام نیست  

همسری تیپیک تر باید گرفت       

یک کمر باریک تر باید گر فت

در پی  این عزم و تصمیم، آن خپل 

 بر سبیل و موی  خود مالید ژل

رفت و یار خوش ادایی تور کرد    

دلبر بالا بلایی جور کرد

چند وقتی روزگارش خوب بود

چون یارش  ظاهرا  مطلوب بود

یار هم از او سواری می گرفت 

بسته بسته ده هزاری می گرفت

بی مهابا خرج می کرد آن بشر  

تا شود  ازدیگران خوش تیپ تر

ممقلی  وضعش  یه هو ناجور شد 

زرت اویکباره بد  قمصور شد

 یار آهنگ جدایی ساز کرد    

  نغمه های بی وفایی ساز کرد

 طالب مهریه اش شد ناگهان    

ممقلی  بر کله و بر سر زنان

تا که از این غصه و اندوه و درد 

طبق اسناد پزشکی  سکتـــــــه کرد

چون که بیرون آمد از حال کما

گفت پایین آورید این دیش را

چون که این سریال ها یک دام بود

تشت رسوایی من بر بام بود

گند زد یار فشن بر هیکلم     

ای به قربان عیال اولم 

ای فدای وزن و هم پهنای او     

 جنگل پر پشت ابرو های او

ای فدای  موی مش  نا دیده اش 

چشم های سایه نا مالیده اش

هر کجا باشد صدایش می کنم

 بعد از این جان را فدایش می کنم

سراینده : مصطفی مشایخی 

  



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ شنبه 2 فروردين 1393 ] [ 11:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

در جستجوی کار(شعر طنز)

 

بنده دارم پدر زنی ایضا"


 

خواه ناخواه یک برادر زن !


از زمانی که این برادر زن



بوده کوچک چو دانه ی ارزن


تا زمانی که او بزرگ شده 


لای پرهای قو بزرگ شده


پدر او حمایتش می کرد


جار و جنجال بابتش می کرد


زود می کرد امر او را لیست 


گوئیا مثل او در عالم نیست


درس ها را اگر نمی خواند او


مثل چی توی گل که می ماند او


پدرش پیش این و آن می رفت


از زمین تا به آسمان می رفت


تا چهارِ حسین ده می شد


نصف عمر پدر تَـبَـه می شد


الغرض با همین طریق و روال


می شد ایشان قبول آخر سال 


به امیدی که او شود دکتر


می کشیدش به نیش هی گُر و گُر


سال ها بود تا که این فرزند


هنرستان برفت با ترفند


رشته اش رشته ی چه ؟ دام و طیور !


راحت او شد قبول ؟ خیر به زور !


پدرش ذوق زد که : « ای جانم 


بنده این را چو روز می دانم


مطمئنم شود حسینِ غیور !


روزگاری وزیر دام و طیور !!


بس که این بچه زیرک و داناست


او خودش یک ابو علی سیناست !


دیده ام من که می کشم با نیش


نور امّید را به پیشانیش ! »


تا به دیپلم رسید بالاخره


مدرکش را گرفت پنج سره !!


دو سه سالی که داد او کنکور


نشد ایشان قبول حتی به زور


پدرش گفت : « مسخره بازی


بس کن و رو پسر به سربازی »


رفت خدمت چنان که پیش از این 


گفته ام شرح حال این مسکین


چون ز خدمت به شهر خود برگشت


چند ماهی حسین ول می گشت


پدرش دید اینکه رسمش نیست 


صبح بیکار تا به شب خَش*1 نیست


گفت باید که زودتر کاری 


بهر تو دست و پا کنم باری


رفت زاین رو به نزد فرماندار


اعتمادِ به نفس او بسیار


یک گُلی زد به جیب پیرهنش


گفت با او در اول سخنش :


« حضرت مستطاب فرماندار


بار از روی شانه ام بردار


پسر من حسین بیکار است


فرد بیکار شخص بی عار است


آمده تا به یک اشاره یتان


وصل گردد به یک اداره یتان 


یک رئیسی معاونی چیزی


دفتری دستکیّ و هم میزی


( به ریاست اگر شود منصوب )


می شود راندمانشان مطلوب »


از رزومه سؤال چون کردند


دل او را شدید خون کردند


چون که اصلا" نداشت سابقه ای 


دفتری شرکتی مسابقه ای 


عذر ایشان سریع خواسته شد


شُل و وارفته چون نشاسته شد 


رفت این دفعه این پدر خانم 


پی امضا گرفتن از مردم :


« که فقط من همین پسر دارم


چقَدَر هم که دردسر دارم »


چونکه امضا نموده شد طومار


به امام جمعه نامه زد این بار :


« محضر حاج آقا امام جمعه


ای به دادم برس که مُردم اِه !


بنده دارم ز مال این دنیا 


یک پسر را وبال این دنیا


نام او هم حسین می باشد


سخت در شور و شین می باشد


کرده خدمت حسینِ ما در مرز


قاین و خاش و زابل و باخرز 


مثل فولادِ آبدیده شده 


کال بوده کنون رسیده شده 


عرض دارم که این یگانه پسر


حال نان آور است جای پدر


نامه دادم برای اینکه شما


لطف فرموده در حق ماها


توی چادرملو*2 دهیدش کار


شدم از غصه ی پسر بیمار


امر فرمائید تا که تکنسین


شود آنجا حسین ، بچه ی من


بهتر از اشتغال فرضی نیست 


بیش از این هم زیاده عرضی نیست »


و امام جمعه هم چنین فرمود :


« این چنین مدرکی ندارد سود


فوقِ فوقش حسین با دیپلم


رفتگر می شوند در قطرم* 3 » !


الغرض جمله می کنم کوتاه 


که به جایی نبُرد ایشان راه


پدرِ  او ولی ز پا ننشست


دست نگذاشت روی آن یک دست


با دلی خون و یک سر پر شور


نامه زد سوی کی ؟ رئیس جمهور !


یک کمی از مواضع پیشین


آمد این دفعه ای پدر پایین


خواسته های پدر که گشت عوض 


گشت راضی به معدن چاگز* 4 :


« حضرت مستطاب پرزیدنت


بنده دارم به خانه ام یک بِنت !


نه ببخشید یک پسر دارم 


که در این سن شده ست سربارم




موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده

ادامه مطلب
[ دو شنبه 19 اسفند 1392 ] [ 3:47 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

قهوه زهرآلود(شعر طنز)

در میان مجلسی در انگلیس
درمیان توده های کاسه لیس

خانمی از بین حزب کارگر
پیردختر، زشت و چاق و بی هنر

گفت با چرچیل: آه ای خیره سر!
ای که می باشی لجوج وحیله گر

گرتو بودی شوهرم با غیظ و قهر
قهوه ات مخلوط می کردم به زهر
!

کرد چرچیل اندکی او را نگاه
گفت آنگه مثل مردی سربه راه
:

گر زنی مثل تو من می داشتم
کِی ز زهر قهوه بیمی داشتم؟
!

بی خیال مردن و درد و غمش
با کمال میل می نوشیدمش!

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ دو شنبه 19 اسفند 1392 ] [ 2:30 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(زن بگیرید)

فرشاد! فرید! زن بگیرید!

فرهاد! وحید! زن بگیرید!

 

ای وای چرا شما جوانان
این قدر یخید؟ زن بگیرید!
از کله صبح توی چت روم
لطفا نلمید! زن بگیرید!
امشب بروید خواستگاری
لفتش ندهید! زن بگیرید!
هرطور شده فقط بجنبید
تا این ور عید زن بگیرید!
عمرا بشود، نمی توانید
در سال جدید زن بگیرید!
بالاست اگر اجاره خانه
چادر بزنید زن بگیرید!
از قیمت سکه هم نترسید
کو قصد خرید؟ زن بگیرید!
کی مهریه داده کی گرفته؟
با وعده وعید زن بگیرید!
کی گفته که لازم است حتما
عاشق بشوید زن بگیرید؟!
تا یک دو پیامک از ملیحه
یا زهره رسید زن بگیرید!
دیدید اگر پدرزنی توپ
فورا بروید زن بگیرید!
یارانه که می دهند فعلا
با آن بروید زن بگیرید!
این شهر شده مجرد آباد
یالا بپرید زن بگیرید!
دپرس شده حال نسترن هم
از غصه تکید، زن بگیرید!
فرزانه و ژاله هم گرفتند
غمباد شدید، زن بگیرید!
کو حس به دادِ هم رسیدن؟
یالا بپرید زن بگیرید!

مصطفی مشایخی-وبلاگ طنزهای ارمغان زمان فشمی

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 30 بهمن 1392 ] [ 5:43 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

 پسر عمم رفته سربازی افتاده راهنمایی رانندگی‌

روز دوم گفتن بازداشت شده، گفتیم چرا؟

گفتن به تشخیص خودش خیابون لاله زار رو دو طرفه کرده :))

 

 

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺻــﻒِ عابر بانک ﺩﺧﺘﺮﻩ برگشت بم ﮔﻔﺖ :

ﺍﯾـــــــــــﺸﺷﺶ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺍﻭﻣـﺪﻥ

منم ﮔﻔتم :

ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﻬـــﺮ ، ﮔﻠﻪ ﺑﯽ ﭼﻮﭘﻮﻥ ﺷﺪ

ﻣﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧـﺘﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ !

 

 

زنگ زدم ۱۱۵، میگه آمبولانس میخواین قربان؟

پـَـــ نــه پـَـــ یه پلیس ۱۱۰ میخوام ، بقیش هم آدامس بدین!

 

ﯾﺎﺭﻭ ﭘﺪﺭﺵ ﺗﻮ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﻡ

ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﭼﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﻩ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﭘﺴﺮﻩ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺫﮐﺎﻭﺗﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻮﺏ ﺭﻭﻣﯽ ﺷﮑﻨﻪ ! ﭘﺪﺭﻩ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺩﺭﺟﺎ ﻣﯽﻣﯿﺮﻩ

ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻣﯽ ﮔﻪ : ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯ ﻧﯽ

ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﻧﺴﻞ ﻗﺒﻞ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ !

***

دوستم گلوش چرک کرده بود پرسید چیکار کنم ؟

خواستم بگم آب نمک قر قره کن حواسم نبود گفتم آب قند قرقره کن

بنده خدا یه هفتس کلا نمیتونه صحبت کنه

دکتر گفته مجرای تنفسیت شکرک بسته

 

 



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ چهار شنبه 4 دی 1392 ] [ 9:27 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

اﻭﻥ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ

ﻣﻦ ۳ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﯿﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﺩﻣﺎﻏﺶ ﺑﻮﺩ

گفتم در جریان باشی !

د قت کردین !؟

انقدر با دقت تخمه میخورن ، که انگار میخوان بابت پوستاش رسید بگیرن !

مامانم تازه یاد گرفته اس.ام.اس بده

واسم نوشته : آیا برای ناهار می آیی؟

جواب دادم :آری می آیم!

نوشته :از خودت مراقبت کن!

جواب دادم :مادر تو را بسیار دوست دارم!

نوشته :فرزند صالح گلی است از گلهای بهشت!

خدایا این شادی هارو از ما نگیر :))

***

90 درصد جوانان مشکل کمر درد دارن

10 درصد باقی مونده هم کامپیوتر ندارن ! 

****

اگه شنا واقعا لاغر میکنه پس نهنگ چی میگه !؟

همین موضوع در خصوص گیاهخواری لاغری و گاو هم صدق میکنه !

***

همیشه یادت باشه :

بوی عرق یه مرد ، بهتر از بوی ادکلن یه نامرده !

***

قیافه یارو ی جوریه ک مگسم روش نمیشینه

اونوقت اسم بلوتوثش رو گذاشته : “دزد دلها”!

***

خوبیه زندگی من اینه که :

همیشه میدونم هر غصه ای رو کجای دلم بذارم!

مدیریت غصه ها تخصص ماست :|

 

 

توجه کنید که :

صرفا کافی‌ست چیزی را نخواهید

به آن می‌رسید ! :))

 

تو هوای بارونی

خیلی راحت میتونید از پنجره اتاقتون تف کنید رو سر عابرین !

 

 

دانشمندا کشف کردن که خورشید روزها بی جهت روشنه

در اصل باید شبها که تاریکه روشن باشه !

 بیرون غذا خوردن ما به این صورته که :

همیشه میریم رستوران قیمت ها رو نگا میکنیم ، بعد میریم فلافلی !

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 20 آذر 1392 ] [ 10:19 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

روش های پیدا کردن خواستگار (طنز)

 

)روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان):

 

در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه
شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y, من و....(کمترین احتمال)

2)روش اشرف خانومی:

 

در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید.
شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ من و....

3)روش پلاستیکی:

 

در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و ی دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه
شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل, من و...

4)روش جاده ای:

 

در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه.
شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه, من و....

5)روش شماره ای:

 

در این روش شما در خیابون به پسرها آمار داده و شماره میگیرید,که من این روش رو توصیه نمی کنم
شانسهای ازدواج: مجید کله, محسن پپه, حمید خیارشور, رضا کره, کریم ببعی, مهران ببو, ناصر کلم و من و.....

6)روش کوهی:

 

در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده "من شیرینم" کجایی پس؟
شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم), من و...

7)روش اینترنتی:

 

در این روش شما باید به خواستگاری این اشخاص بروید
شانسهای ازدواج: دوست خوبم گوگل گوگولی(بچه گوگوش و بروسلی), استاد خوبم یاهو یابوزاده, من و....

8)روش سوسی(سوسولی):

 

در این روش شما مانتو مشکی, شال صورتی, کفش صورتی, لاک صورتی و...باید استفاده کنید.
شانسهای ازدواج: مانی پنکیک, ساسی چش قشنگ, امیر خط چش, کامی فر مژه, سامی نمکی, پلنگ صورتی, من و...

9)روش شگفت انگیز:

 

در این روش شما از شارژ شگفت انگیز ایرانسل استفاده کرده و در قرعه کشی ایرانسل برنده یک دستگاه پورشه میشوید و صاحب میلیونها خواستگار می شوید !
شانسهای ازدواج:هرکی که فکرشو کنی به جز من!چون تا الان اگه قرار بود زنم بشی تو 8تای قبلی شده بودی نه الان که ماشین داری, لیاقت منو نداری !



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 14 آذر 1392 ] [ 12:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

مصائب زن بود‌‌ن

ذكر مصيبت: چشم و همچشمي

مردها از مدت ها پيش با زيركي هرچه تمام تر، طي يك ضدحمله قوي، صفت چشم و همچشمي را به زنان نسبت داده و خيال خودشان را راحت كرده اند كه هرگاه همسرشان از آنها تقاضايي داشت كه برآوردنش از توانشان خارج بود، با متهم كردن  او به آن صفت، مشت محكمي بر دهانش زده و ساكتش مي كنند.

واقعيت اين است كه زن ها نيز موقع تقاضا كردن از شوهر خود، به يك نكته اساسي دقت نمي كنند و آن اين كه اگر قرار بود شوهر آنها هم مثل شوهر «مليسا خانم»، قدرت خريد جواهر و ماشين شاسي بلند و سينماي خانگي را داشته باشد، آن گاه هرآينه مي رفت با يكي مثل مليسا خانم ازدواج مي كرد، نه آنها!

از قديم گفته اند: يك زن چيزي به جز شوهر نمي خواهد، اما وقتي به او رسيد، همه چيز مي خواهد!

چشم و همچشمي يكي از آسيب هاي اجتماعي زندگي ماشيني امروز است كه باعث مي شود روز به روز تجمل گرايي و ظاهربيني بيشتر شود و آدم ها بر اساس داشته هاي ماديشان قضاوت شوند، هرچند من خانمي را مي شناسم كه مي گفت يكي از خواستگارهايش از غرغرهاي او خوشش مي آمد و مي گفت اين غرغرها، موتور محرك من براي داشتن زندگي بهتر مي شود. شما غر بزن من پيشرفت كنم!

آن خانم غافل از اين بود كه او غر مي زند، شوهر احتمالي اش پيشرفت مي كند، بعد غرها پيشرفت مي كند، شوهر احتمالي اش غر مي زند و در نهايت مي رود سراغ يك زن ديگر كه غر نزند، به وي‍ژه آن كه در نتيجه غرهاي همسر اول، موقعيت بهتري هم پيدا كرده و به دنبال آن مي تواند زن بهتري هم پيدا كند.

مي گويند هر مردي موفقيت خود را مديون همسر اولش است و همسر دومش را مديون موفقيتش!

پس بهتر است كه خانم هاي عزيز در راستاي بروز صفت زنانه چشم و همچشمي تا جايي پيش بروند كه بتوانند عوارضش را هم تحمل كنند.

شعر مرتبط:

زنم هر چيز را مي ديد مي خواست

برايش مي خريدم بي كم و كاست

زن دوم گرفتم، بعد گفتم

كه من هم مثل تو! ديدم، دلم خواست!

 برگرفته از سایت :طنز های ارمغان زمان فشمی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 14 آذر 1392 ] [ 11:38 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

چند راه کار برای افزایش جمعیت

1-یارانه را فقط به سر پرست خانواده ای  بدهند که حد اقل پنج بچه داشته باشد و یارانه ی خانواده های کم جمعیت حذف شود.

2-به جای برگزاری جشنواره  کار آفرین نمونه، کشاورز نمونه ، صنعتگرنمونه و .... ،فقط جشنواره  ی پدر و مادر نمونه برگزار کنند و به پدرها و مادرانی که بالای ده فرزند دارند، تندیس نوزاد بلورین و مدال شجاعت  و لیاقت بدهند .

3- طی یک بخشنامه ،صاحبخانه هارا ملزم کنند که خانه هایشان رافقط به خانواده های پر جمعیت اجاره دهند درغیر این صورت از آن ها مالیات سنگینی بگیرند.

4- پیر مردها و پیرزن ها را به کشور های دیگر صادر کنند وبه جای  آن ها  بچه وارد کنند. یا در آن جا به شیوه ی چنج ، مثلا یک سالمند هفتاد ساله را با ده بچه ی هفت ساله عوض کنند.

5-دانشجویانی را  که در سال اول به ازدواج دانشجویی تن در ندهند و بعد از سه سال  صاحب سه بچه نشنوند، ستاره دار کرده ، اخراج کنند.

6-پست و مقام های بالا  و نان و آب دار فقط به کارمندانی تعلق بگیرد که حد اقل 6 فرزند داشته باشند.

7-تا جمله ی" فعلا می خوام درس بخونم" سر زبان دختر خانم هاست ، فعلا هفته ای دو کشتی عروس از چین و ماچین وارد کنند تا کار زاد و ولد لنگ نماند.

8-گشت ارشاد را ملزم کنند که جلوی زن و شوهر هایی را که بچه در بغل ندارند بگیرد و در ازای  اخذ وثیقه  آن ها را متعهد سازد که در اسرع وقت بچه دار بشوند.

9- به پدران و مادران اجازه دهند که با زاد و ولد  هر بچه ، یک خودروی مدل بالا بدون عوارض کمرکی وارد کشور کرده، آن را در بازار آزاد بفروشند.

10-به ازای تولید هر بچه ،یک دهم از بدهی بدهکاران مالیاتی را ببخشند.

11- درِ هر خانه ای  راکه ا ز آن صدای بچه نیاید، تیغه کنند  و تا وقتی صدای  بچه از آن شنیده نشود  تیغه را بر ندارند .

12-استخدام در شرکت ها و سازمان های دولتی منوط به این باشد که شخص متقاضی کار دارای هفت خواهر یا برادر باشد.

13-تک فرزندی ،جرم محسوب شود و افرادی را که مرتکب این چنین جرمی می شوند، پوستش  را پر از کاه کرده از دروازه ی شهرآویزان کنند تا درس عبرت دیگران شوند.

14- چون ساکنان اطراف خطوط راه آهن (به علت سر و صداهای شبانه)   نسبت به دیگران فرزند بیشتری دارند ، توصیه می شود که از داخل هر کوچه  یک خط راه آهن عبور کند .

 

سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اجتماعیاشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 13 آذر 1392 ] [ 4:28 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

توافق هسته ای

 

با توافق تلخ ، شیرین می شود

چهره ها با خنده تزیین می شود

سفره ها با قرمه سبزی ،آبگوشت

یا چلو ماهیچه رنگین می شود

مرغ بر می گردد از راهی  که رفت

سوپ ، شنسل یا که ته چین می شود

بعد ازاین یخچا ل ها  با موز و سیب

یا که آناناس آذین می شود

رفت و آمد با فک و فامیل ها

 باز هم یک کار روتین می شود

هر که لاغر شد در این  تحریم ها

چاقی اش  مِن بعد تضمین  می شود

این تورم تا سه در صد می رسد

 سمت و سویش روبه پایین می شود

آنقدر پایین که مایحتاج ما

با همین یارانه تامین می شود

هر کسی بسیار راحت  صاحب

خانه ای دلخواه و  ماشین می شود

محتکر از غصه  بر سر می زند

کله اش خونین و مالین می شود

کی کسی تا یک هویجی می خرد

زرت او قمصور و مسکین می شود؟

عاشقی از درد بی پولی کجا

راهی دارالمجانین می شود

هر کسی راحت به عشقش می رسد

ازدواج آسان تر از این می شود

این یکی داماد دایی  جاسم و

آن عروس عمه پروین می شود

من که خیلی آن چنان حالیم نیست

رادیو می گفت هم چین می شود

 

 

سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 13 آذر 1392 ] [ 4:19 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

   ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻱ یک نفر ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ پیشنماز شهرشون ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ؟؟؟؟
پیشنماز: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎﻱ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ
ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ .
+ﮔﻔﺘﻢ، ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ، ﻭﻟﻲ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ .
پیشنماز : ﻭﻋﺪﻩﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻱ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ
ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ.
+ﮔﻔﺘﻢ! ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ . ﻭﻟﻲ ﺑﻲﻓﺎﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
پیشنماز : ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ ﺳﺨﺘﻴﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ.
+ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
پیشنماز (ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴت) : ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ !؟
+ﻫﻴﭽﻲ، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮﻧﻢ !!!!

*********************************



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 29 آبان 1392 ] [ 4:51 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اعتراف های خنده دار

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانمون می گفت: املاها رو خودتون بنویسید چون من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده...
از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام که امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟ بیشتر هم به دریچه کولر شک داشتم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::
 
اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان...؟17 ساله؟نام پدر....؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : "اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا 48 ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی"!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان...
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم دفعه اول که یه بز رو از نزدیک دیدم ، از ترس بهش سلام کردم و بعد فرار کردم!!!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بودش ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت، نگاه کردم دیدم اتوی مو اصلاً توی برق نیست :(

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم موقعی که بچه بودم می خواستم برم دستشویی تلویزیون رو خاموش میکردم تا کارتون تموم نشه و بعدش که میومدم گریه میکردم به مامانم میگفتم کاره تو بود روشن کردی کارتون تموم شد!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم یکی از معضلات دوران بچگیم این بود که چرا من نمی تونم مثل شخصیت های کارتونی که اشکاشون به دو طرف پرت می شد گریه کنم!کلی تلاش می کردم مثل اونا باشم موقع گریه کردن مثلا سرمو بالا بگیرم دهنمو باز کنم یا چشامو تنگ کنم که بازم جواب نمی داد

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم کوچیک که بودم تو سالن خونمون وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع می کردم به رقصیدن... بعد یهویی یادم میومد که خدا داره نگاه می کنه! خجالت می کشیدم می رفتم یه گوشه می نشستم!

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم دندون پزشک بشم، یه بار تو بازی بزور خواهرمو خوابوندم و دندون لقشو با نخ کندم

:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه &&&
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت 
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم با دوستم رفته بودیم رستوران که یه پسری که تازه غذاشو سفارش داده بود یک گاز از ساندویچش خورد رفت
من دوستم یه نگاهی به هم کردیم وحمله کردیم به غذای طرف در حال بلعیدن بودیم که آقا برگشت
نگو رفته موبایلشو بیرون جواب بده
دوباره یک نگاهی به هم کردیم و الفرار

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا 
 
:::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید

 :::::::::::اعتراف های خنده دار::::::::::::

 اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم
سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم

 :::::::::::اعتراف های خنده دار:::::::::::::

 اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ یک شنبه 13 مرداد 1392 ] [ 12:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

كليددار اعظم!

 


در اولين نشست خبري دكتر حسن روحاني،‌ خبرنگاري از ايشان پرسيد:‌آيا شما قصد درو كردن مديران دولت دهم را داريد؟ ايشان با اشاره به نماد تدبير و اميد يا همان كليد معروفش، گفت: من كليد دارم،‌ نه داس!

اگر ايشان كليد دارد و قفل ها را با آن باز مي كند، ما هم قلم داريم و طنز مي نويسيم، پس اميدواريم شوخي هاي ما را همين اول كاري به دل نگيرند، چون مي خواهيم با توجه به ديالوگ ايشان، پيش بيني كنيم كه رييس جمهور آينده در پاسخ به سوالات مردم چه چيزهاي ديگري ممكن است بگويد.

 

مردم- قرار است تورم را مهار كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه طناب!

*

مردم- قرار است آمار اشتغال و ازدواج را بالا ببريد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه آسانسور!

*

مردم- قرار است ريشه فقر را در كشور بخشكانيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه سشوار!

*

مردم- گفته بوديد قرار است تحريم ها را محو كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه پاك كن!

*

مردم- كي مي توانيد مشكلات را حل كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه قاشق چايخوري!

*

مردم- قصد داريد توليد كننده هاي برتر را تشويق كنيد؟

رييس جمهور- من كليد دارم، نه بوق و شيپور!

*

مردم- پس حتما قرار است در بازارهاي دنيا را به روي ايران باز كنيد؟

رييس جمهور- خوب... راستش... من كليد دارم، نه شاه كليد!

*

ترانه مرتبط:

دل من قفل شده و معطل يك كليده

يكي اونو دزديد و رفت بگو بينم اونو كي ديده؟!

 

شعر مرتبط:

شعار من كه تدبير و اميد است

نمادش هم كه مي داني، كليد است!

اگرچه رنگ تبليغم بنفش است

به لطف حق، بنفشم روسپيد است!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 6 تير 1392 ] [ 11:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 شخص  صاحب منصبی  یک روز می فرمود که

آش جو با ماهی و میگو چه فرقی می کند؟

چون که راحت می توان با لقمه نانی سیر شد

بربری با شنسل تیهو چه فرقی می کند؟

پای مرغی را اگر در سفره دیدی شاد باش

هی نگو جاهای دیگه ش کو؟ چه فرقی می کند؟!

********

میوه با هر شکل و هر طعمی که دارد میوه است

یک خیار گنده با هولو(!) چه فرقی می کند؟

چون خرید موز و آناناس و کیوی مشکل است

حال کن با شلغم و کاهو چه فرقی می کند؟

ذرت بو داده چیزی کمتر از آجیل نیست

مزه اش با پسته یا گردو چه فرقی می کند؟

زندگی  را سخت می گیری چرا ای نازنین

زیر پایت فرش یا زیلو چه فرقی می کند؟

چون به هر شکلی تو را تا مقصدت خواهد رساند

بنز با خر، پورشه با یابو چه فرقی می کند؟

********************

هرکه بامش بیش، خرج ایزوگامش بیشتر

خانه ات یک کاخ یا پستو، چه فرقی می کند؟

گردشی در ساحل دریا و رودی  با صفا

یا نشستن بر لب یک جو چه فرقی می کند؟

از قضا این شخص از پست ریاست عزل شد

آن که می گفت آش با میگو چه فرقی می کند

از غم هجران میزش  رفت و درجا سکته کرد

گفتم ای شیرین عسل، کندو، چه فرقی می کند؟!

بیست سالی می شود این میز ومنصب دست توست

مدتی هم دست این یا او چه فرقی می کند؟

سال ها شام و ناهارت مرغ یا ماهیچه بود

مدتی هم میل کن کوکو چه فرقی می کند؟!



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392 ] [ 1:23 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

 یک روز یک پشه میره بدنسازی ، جوگیر میشه ، میره دم کارخونه پیف پاف میگه نفس کش بیا بیرون


•••••••••••


به خروس میگن مرغ چندحرف داره: میگه قربونش برم حرف نداره



•••••••••••



میدونی کدوم جونور زودتر از همه زن میگیره ؟ حلزون چون هم خونه داره هم ماشین



•••••••••••



یه خره داشته میرفته چشمش به یه اسب میفته با حسرت میگه!!!! ای کاش تحصیلاتمو ادامه میدادم



•••••••••••



از یه مار میپرسن نظرت راجع به عشق و عاشقی چیه؟ میگه پدر عشق و عاشقی بسوزه….من یک سال به پای دختر همسایه نشستم بعد فهمیدم شلنگ بوده



•••••••••••



خروسه رو دیوار نشسته بود ماشین مرغ فروشی رد میشه میگه اخ جون سرویس دخترا



•••••••••••



روباهی به زاغی گفت : چه دمی ، چه سری ، عجب پایی !

زاغ عصبانی شد و گفت : بی‌تربیت ! خجالت بکش . اون موقع من کلاس اول بودم. حالا شوهر دارم



•••••••••••



چند توله سگ برای باباشون تولد میگیرن روی کیک تولد مینویسن پدر سگ تولدت مبارک



•••••••••••

یه روزسه تا مرغ رو درمدرسه ی مرغ ها می گیرن می برن دفتر. به اولی میگن تو چکار کردی؟ میگه من ادامس خوردم. به دومی میگن تو چکارکردی؟ میگه من شلوغ کردم. به سومی میگن تو چکارکردی؟ میگه من عکس خروس تو جیبم بود



•••••••••••



یه روز یه گنجشکه با یه موتوریه تصادف میکنه  وقتی به هوش میاد می بینه که تو قفسه, به خودش می گه :اههههههههههههه موتوریه مرده!!!

•••••••••••



طرف داشته با خره فوتبال بازی میکرده.بهش میگن چرا با خر بازی میکنی؟ میگه همچینم خر نیست. ۳ به ۱ جلوئه!



•••••••••••



یک مورچه و یک زرافه باهم ازدواج می کنند شب عروسی مورچه گم می شه بعد از یک هفته پیداش می شه بعد زرافه بهش می گه : این همه مدت کجا بودی ؟ مورچه می گه : تو راه بودم که بیام بوست کنم



•••••••••••



به پشه می گن : چرا زمستون پیداتون نیست ؟؟؟ می گه : نه اینکه تابستونا خیلی برخوردتون خوبه



•••••••••••



دو تا جوجه عاشق همدیگه می شن . همش با هم بودن . اما وقتی بزرگ می شن هر دو تا خروس می شن !

* نکته ی اخلاقی : تا وقتی جوجه ای عاشق نشو



•••••••••••



یک روز یه گوسفنده با مامان باباش دعواش میشه میره سر کوچه تاکسی بگیره ، میگه : کشتارگاه ، کشتارگاه



•••••••••••



یک بابایی یه ماهی تو پاکت دستش بوده، رفیقش میبیندش، ازش می‌پرسه: جریان ‌این ماهیه چیه؟

میگه: ‌دارم برای شام می‌برمش خونه. ماهیه میگه: مرسی من شام خوردم، منو ببر سینما!



•••••••••••



تمساحه میره گدایی،‌ میگه:‌ به من بدبختِ مارمولک کمک کنید



•••••••••••



یه سیب زمینی قل میخوره میره تو لونه ی جوجه تیغی جوجه تیغی هم داد میزنه آخ جون داداشی از سربازی برگشته !



•••••••••••



عنکبوته اکس میخوره، قالی می بافه!

•••••••••••

حیواناتی که استاد یوگا هستند !!!



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ یک شنبه 21 آبان 1391 ] [ 5:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

 


كور ميشي بد بخت..
.
.
.

.
.
.
بيا اينجا بشين با هم نگاه كنيم
خطاب به پشه روي مانيتور

********
یکی دکتــــــر میشه..

یکی مهنــــــدس میشه..
.
.
.
.
.
منــــــم درس عبــــــرت شــــــدم برا بقیــــــه...!!!

********
 
جواد خیابانی یه صفت هایی به کار میبره که سه خط و نیم فقط طول داره!
مثال:

بازیکنِ فصل پیش از این تیم رفته و حالا برگشتۀ این تیم !!!!

********

میگن تو جهنم ترتیب روزا اینجوریه:
شنبه- عصر جمعه - دوشنبه - عصر جمعه - عصر سیزده بدر - 31 شهریور - عصر جمعه :((

********

استقاده از آسانسو در فیلم هاي ایرانی !
.
.
.

.

.
.
یارو باعجله میره سمت آسانسور و فقط دکمشو میزنه بعد از پله ها میره بالا!!!!!!!

********

اگه این ترم مشروط شدم و بابام گفت چرا؟ دستشو میگیرم می برم دانشگاه ردیف آخر میشینیم.
بعد کلیپسای شصت سانتی این دخترا رو نشونش میدم میگم چیزی از رو تخته می بینی؟ تو بودی مشروط نمیشدی؟ از خدا بترس
بعد یه سیگار روشن میکنم با بغض ،مظلوم میرم سمت غروب 

********

انسان = خواب + خوراک + کار + تفریح

الاغ = خواب + خوراک

پس

انسان = الاغ + کار + تفریح

و بنابراین

انسان _ تفریح = الاغ + کار

بعارت دیگر

انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کارمیکند!

********

یعنی عربا می‌خوان به هم تیکه بندازن بگن خرس گنده، میگن دب اکبر؟

 

********

حرف زدن با كسى كه منطق حاليش نيست
مثه اينه كه بخواى رو چرتكه ويندوز نصب كنى..

********
 
مامانم میگه آب جوش میریزی بسم ا… بگو! ممکنه بریزی روی بچه جِن! میگم:آخه مادر من! مگه جنها بیکارن بچه شونو بیارن تو ظرفشوییه ما؟ میگه: خب بچه ن دیگه ! شیطونن؛ خودشون میان!!

********
 
تو خونه مون 5 نفریم: 7 تا لیوان پیش اب سرد کن دیدم
قبلنا که 6 تا بود میگفتم اخری مال خرزوخانه 
الان فکرمیکنم خرزو متاهل شده



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ پنج شنبه 18 آبان 1391 ] [ 9:17 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز

 

نیم کیلو باش ولی مرد باش !



موضوعات مرتبط: عکساشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 18 آبان 1391 ] [ 8:49 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز؛ خـودآموز جامـع خواستـگاری به هم زدن!

روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای پسران جوان

▪ از فرمول "جوراب های جادویی" استفاده کنید. بگذارید جوراب های تان یک هفته نشسته باقی بماند.

▪ شب ها هم آنها را توی کتانی های ورزشی بچپانید و شب خواستگاری همان ها را بپوشید تا همه خانه بوی باقلی پخته بگیرد!

▪ حتما شام بمانید حتی اگر سکوت سنگین و حرف ها، تمام شد شما همچنان بنشینید و لبخند بزنید و سرتان را تکان بدهید. بالاخره یکی از اعضای خانواده عروس خسته می شود و از جا بر می خیزد و این لحظه همان بزنگاهی است که باید بگویید "راضی به زحمت نیستیم... شام چرا... حالا وقت هست..." این طوری آنها ناچار می شوند به شما تعارف کنند و شما با کمال میل تعارف شان را می پذیرید.

▪ جوری به خواستگاری بروید که انگار قبیله ای به خانه عروس حمله کرده است. همیشه زیاد باشید. قشون کشی کنید. هشت و نه نفر برای خواستگاری، عدد ناچیزی است اصلا نباید روی کمتر از ۱۵ نفر حساب کنید.

▪ در خواستگاری بچه ها را با خود ببرید و برای آنکه شوق تان را به بچه داشتن نشان بدهید با آنها بازی کنید مثلا یک مسابقه وسطی ترتیب بدهید یا گرگم به هوا بازی کنید.

▪ بدلباس باشید یکی از بهترین شیوه های بدلباسی این است که جوراب های تان را روی پاچه شلوارتان بکشید.

▪ به کسی فرصت صحبت کردن ندهید. دائما از محاسن تان حرف بزنید و گاهی رو کنید به اعضای خانواده و تائیدشان را بگیرید. روش دیگر این است که هیچ حرفی مربوط به خودتان نزنید. اما یک لحظه هم دهان تان را بسته نگه ندارید؛ از سیاست، از اقتصاد، از علم، از هوا، از تاریخ و... حرف بزنید حتی می توانید خاطره تعریف کنید.

▪ عروس را با یکی از دخترهای مجرد فامیل مقایسه کنید. مثلا همین که چایی آورد به مادرتان بگویید "شبیه دخترعمه ام نیست؟"

▪ همیشه اسم عروس را اشتباه بگویید مثلا اگر اسمش فرزانه است هر بار با اسمی تازه صدایش کنید! "ببخشید افسانه خانم..."، "راستی ملیسا خانم..."، "شیوا خانم می خواستم بگویم که..." و...

▪ گربه را دم حجله بکشید. وقتی عروس بالقوه، پرسید سهم مشارکت احتمالی تان در کارهای خانه چقدر است ناگهان ابرو در هم بکشید، نیم خیز شوید و صدای تان را بلند کنید و بگویید "شما بپزید من می خورم، شما بشویید و بسابید، من استراحت می کنم و اگر شاغل هستید، حقوق تان را هم بدهید من خرج کنم!"

▪ صدای مهمان ها را ضبط کنید و از همه عکس بگیرید و از جلسه خواستگاری و شروطی که مطرح می شود، یادداشت بردارید و دست آخر، برای اینکه خانواده عروس در آینده شرط ها را تغییر ندهند بگویید پای برگه را امضا کنند و برای اینکه صداهای ضبط شده شان را هم بشناسید بگویید هر نفر یکبار نام و سنش را اعلام کند.

▪ کفش هایتان را لنگه به لنگه بپوشید تا ثابت کنید دست و پا چلفتی هستید و نمیشود روی شما برای زندگی مشترک حساب کرد.

▪ تا آنجا که می توانید بخورید. توی این گرانی، شاید تا سال ها وسعتان نرسد خیلی از میوه ها را بخورید.

▪ از فن "در گوشی فامیلی" استفاده کنید. در این فن، شما و خانواده تان باید طوری وانمود کنید که انگار با خانواده عروس قهرید پس فقط بین خودتان درگوشی حرف بزنید و اعضای خانواده عروس را توی بحث های تان راه ندهید.

▪ دائما با تلفن همراه تان پیامک بزنید و اگر کسی زنگ زد پاسخ بدهید و بلند بلند با او خوش و بش کنید.

▪ حتما، حتما، حتما، گل میخک بگیرید و بی خیال گل رز قرمز شوید و خودتان با برگ کاج تزئینش کنید و با نخ جعبه شیرینی ببندیدش.




موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده

ادامه مطلب
[ شنبه 13 آبان 1391 ] [ 11:4 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

آنکس که بداند و بداند که بداند(محض خنده)

 آنکس که بداند و بداند که بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند 
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند

درکشورما وضع چنین است بدانید:

آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی وبا پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند برپست ریاست ابدالدهر بماند

 



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ یک شنبه 12 شهريور 1391 ] [ 1:2 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /دزدی

                                                                

 1265.jpg

 کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند

نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند   

  
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا

از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند

چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه چه به شام
غرض، اندر همه وقت و همه جا می‌دزدند

رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی
که ز افتادهٔ بیمار دوا می‌دزدند

جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند
کُله و کفش ز هر بی‌سر و پا می‌دزدند

هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد
قند از چایی و روغن ز غذا می‌دزدند

گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیل تو حنا می‌دزدند

دو سه شب پیش گر از کیسهٔ ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما می‌دزدند

پول دزدند گر از کیسهٔ ما، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد از سر ما می‌دزدند

بهر خاگینه و کوکوی خود این مفت‌خوران
زرده از بیضهٔ مرغان هوا می‌دزدند

عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا می‌دزدند

ماتم از این‌که اگر کیسهٔ مخلوق تهی‌ست
دزدها این همه ثروت ز کجا می‌دزدند!؟

ابوالقاسم حالت



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خندهاشعار
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر آلام ازدواج (شعر طنز)

 با عرض پوزش از تمامی دوستان ،فقط جهت مزاح



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 10 خرداد 1391 ] [ 4:47 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

 

 (( خریّت  ))

 مردی سوار بر خر خود در مسیر راه

قصد گذشتن از سر یک جوی آب داشت

کوشید مرد ، تا که خر از جوی بگذرد 

خر ،  از پریدن از سر آب اجتناب داشت

 تدبیر ها نمود ولی خر تکان نخورد

 هر چند مرد از پی رفتن شتاب داشت

 بیچاره خر ، که جرآت آدم نمی شناخت

 از های و هوی آب روان اضطراب داشت

 می خواست جان دهد ، ولی از آب نگذرد

 اما کجا اجازه ی این انتخاب داشت

 آمد فرود مرد و  به شلاق ِ انتقام

 بر جسم او نواخت بدان حد که تاب داشت

مرد از نفس فتاد ز بس خر خرانه زد  

 خر ،  همچنان عناد بر آن ارتکاب داشت

 آن رنج برده هیکلی از خستگی نزار

 وین زخم خورده پیکری از خون خضاب داشت

 رندی که می گذشت بر این جنگ تن به تن

 در ذهن خویش ، حس خطا و صواب داشت

 دل را به آستان خرد برد و باز گشت

باید همیشه نوری از این آفتاب داشت

 خندید و گفت وقت نزاع ِ دو پهلوان

 پیروز  آن که گوش به حرف حساب داشت

 خر گفت من که هیچ به مکتب نرفته ام

 این مرد را بگو که سری در کتاب داشت

 با دست خویش این همه شلاق زد به من

 خود را خراب کرد و مرا در عذاب داشت

 حالا کدام  ازین دو نفر ،  بیشتر خریم

 باید برای پرسش من یک جواب داشت

 نا گه دو مرد چشم به هم دوختند سخت

 چون حرف خر ، به هر دوی آنان خطاب داشت

 با اعتراف  صاحب  خر ، خر گذشت کرد

 هر چند زخم ، روی بدن ، بی حساب داشت

                       محمد روحانی ( نجوا کاشانی )

 



موضوعات مرتبط: محض خندهشعر
[ چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391 ] [ 7:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (محض خنده)

  خيلي به آبروي بشر فكر مي كنم/تا نصف شب به روز خطر فكر مي كنم
گاهي نشسته يا لميده و گاهي ميان راه/دولا، راست يا كه دمر فكر مي كنم
تقصیر من كه نيست، انرژي زيادي است/گاهي به جاي چند نفر فكر مي كنم
از بس كه در فراز و نشيب است زندگي/در خواب هم به كوه وكمر فكر مي كنم
هي مي رسم به دره و هي مي پرم به كوه/در اين بپر بپر به فنر فكر مي كنم
در اين مسير از دل تونل گذشته ام/حالا به پل، زير گذر فكر مي كنم
حتي به دوستان گل آب زير كاه/حتي به مارهاي دوسر فكر مي كنم
با اين كه من جنوبي ام اما خدا گواست/گاهي به آب هاي خزر فكر مي كنم
فرزند ناخلف شدم اما هنوز هم/دارم به زخم دست پدر فكر مي كنم
«يارب مباد آن كه گدا معتبر شود»/لعنت به من، به سكه و زر فكر مي كنم
حالا كه هيچ كس تر و خشكم نمي كند/لابد خودم به خشك، به تر فكر مي كنم
وقتي كليد حل مسايل به دست ماست/قطعا به باز كردن در فكر مي كنم
شاعر نمي شوي كه بداني چه مي كشم/گاهي شبي به چند اثر فكر مي كنم
شب با «ستاره» يا «غزل»م حرف مي زنم/قبل از«سپيده» هم به «سحر» فكر مي كنم!
«دستي به جام باده و دستي به زلف يار»/من در چه حالتي به هنر فكر مي كنم!
«زين آتش نهفته كه در سينه من است»/به سيخي از كباب جگر فكر مي كنم
نبض مرا بگير، ببين تند مي زند/شرمنده ام كه تحت نظر فكر مي كنم
من ساده لوحم از همه جا حرف مي زنم /من تازه كارم از همه ور فكر مي كنم
«اصلا قبول حرف شما من رواني ام»/حتما رواني ام كه به هر... فكر مي كنم
«بدبخت من، فلك زده من، بدبيار من»/مانند قوم عصر حجر فكر مي كنم!

شاعر:مرتضي لطفي



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:36 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (محض خنده)

  یک جای سنگلاخی، رُفتیده بیده بیدُم/سر را هِلیده بر گِل، خُفتیده بیده بیدُم!
دیدُم نگارِ نازی پهلوی مُو  نشسته /چون گُل زدیدنِش اِشکُفتیده بیده بیدُم
در تور کردن او، از روی ناقلایی /حرفی که بیده لازم گُفتیده بیده بیدُم 
از من چه بد تقاضا،از او چه خوش اجابت/بختُم بلند شد که ، اُفتیده بیده بیدُم!
بی اطلاع بیدُم از فوت و فنّ زرگر/امّا چه دُرّ پاکی ، سُفتیده بیده بیدُم
اقبال خوش ببین که این موسم گرانی/جنس گرانبهایی ، مُفتیده بیده بیدُم!
قربان لفطِ او که تمکین نمود ،منهم /او را به یک النگو لُفطیده بیده بیدُم! 
اما ز خُو  پریدُم  در حالِ عشقبازی/دیدُم به تخته سنگی جُفتیده بیده بیدُم! 

شاعر:«علي اصغر نجفي» با نام مستعار «اَغو» 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:26 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(محض خنده)

مد شده این روزها پز می دهیم/پیش هرکس، هرکجا پز می دهیم
جمعمان هروقت کامل می شود/   یا که می لافیم یا پز می دهیم
کار ما اصلا همین پز دادن اس/ خوب و خوشحالیم تا پز می دهیم
هیچ فرقی هم ندارد جای آن/     درعروسی یا عزا پز می دهیم
یک نفس در خواستگاری هایمان/یا که آنها، یا که ما پز می دهیم!
با قیافه، لنز، مو، گوشی، لباس/روسری، عینک، طلا، پز می دهیم
با عموها، عمه ها، هرکس که شد/دوست، فامیل، آشنا پز می دهیم
خالکوبی می کنیم ابروی خود/تازه آن هم تا به تا(!) پز می دهیم!
با چلوماهی اگر ممکن نشد/        با خوراک لوبیا پز می دهیم!
در کلیپی، قسمتی از گوش ما/هست پیدا، را به را پز می دهیم!
... کاش این پزها کمی معقول بود/گاه خیلی نابجا پز می دهیم!

شاعر: مصطفی مشایخی

 از نوزاد گرياني سوال مي كنند آيا گرسنه اي؟ نوزاد به اذن خدا به حرف درمی آيد(!) و مي گويد: پ نه پ، براي گرسنگان سومالي گريه مي كنم!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 10 فروردين 1391 ] [ 11:36 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

به این میگن بچه تخس! +عکس

 اندکی تحمل نمایید تا تصویر بطور کامل بارگذاری شود

 



موضوعات مرتبط: محض خنده
[ شنبه 27 اسفند 1390 ] [ 10:50 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ازدواج یعنی:

 

 
 


موضوعات مرتبط: محض خنده
[ یک شنبه 21 اسفند 1390 ] [ 3:37 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

واقعیت های تلخ زندگی

 

 

*وقتی جوراب پاته، حتما” دمپایی دستشویی خیسه!

* اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافی یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه میفهمن!

* موقع فوتبال نگاه کردن هشتاد دقیقه میشینی چش تو چش تلویزیون، هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای میبینی بازی ۲-۲ تموم شده!

* هرچقدر هم دلیل منطقی واسه خرید یه چیز داشته باشی، همیشه یکی اون نزدیکی ها هست که بگه سرت کلاه گذاشتن عجیب!

*وقتی پیاده باشی تاکسی گیرت نمی آد، اما وقتی با ماشین باشی توی ترافیکی از تاکسی ها گیر می کنی!



موضوعات مرتبط: محض خنده

ادامه مطلب
[ جمعه 19 اسفند 1390 ] [ 11:55 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

موضوع : محض خنده عنوان : یاد اون روزها بخیر

 یاد اون روزها بخیر


یاد اون روزها بخیر.
وقتى من بچه بودم، مادرم یک تومن به من مى‌داد و مرا به فروشگاه مى‌فرستاد.
من با ٣ کیلو سیب‌زمینى، دو بسته نان، سه پاکت شیر، یک کیلو پنیر، یک بسته چاى و دوازده تا تخم‌مرغ به خانه برمى‌گشتم.

اما الان دیگه از این خبرها نیست.
همه جا توى فروشگاه‌ها دوربین گذاشته‌اند !!!

از فرصت ها استفاده کنید ! ... 

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد
وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم، سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت
او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید

 




موضوعات مرتبط: محض خنده
[ سه شنبه 2 اسفند 1390 ] [ 4:47 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد